ای خاک تو تاج سربلندان !
مجنون تو عقل هوشمندان !
خورشید زتوست روشنی گیر
بیروشنی تو چشمهٔ قیر
در راه تو عقل فکرتاندیش
صد سال اگر قدم نهد پیش،
نا آمده از تو رهنمایی
دورست که ره برد به جایی
جز تو همه سرفکندهٔ تو
هر نیست چو هست بندهٔ تو
تسکین ده درد بیقراران
مرهم نه داغ دل فگاران
بر سستی پیریام ببخشای!
بر عجز فقیریام ببخشای!
زین برف که برگلم نشسته است
بس خارکه در دلم شکسته است
خواهم که کند به سویت آهنگ
در دامن رحمتت زند چنگ
باشد به چو من شکستهرایی
زین چنگ زدن رسد نوایی