-
لیلی ومجنون " جامی " بخش پانزدهم
شنبه 5 اسفندماه سال 1391 15:06
شنیدن مجنون شوهر کردن لیلی را طبال سرای این عروسی در پردهٔ عاج و آبنوسی، این طبل گران نوا نوازد وین پردهٔ سینه کوب سازد کن زخم دوال خوردهٔ عشق وآوازه بلند کردهٔ عشق، چون از سفر حجاز برگشت برخاک حریم یار بگذشت، آن داغ که داشت تازهتر شد وآن باغ که کاشت تازهبر شد شخصی دیدش که خاک میبیخت وآخر بر فرق خاک میریخت گفتا :...
-
لیلی ومجنون " جامی " بخش چهاردهم
سهشنبه 1 اسفندماه سال 1391 13:26
عاشق شدن جوانی از ثقیف به لیلی و نکاح کردن آن دو گوهر کش این علاقهٔ در زآن در کند این علاقه را پر کان هود جی مراحل ناز وآن حجلگی عماری راز، چون بارگی از حرم برون راند حادی به حداگری فسون خواند هر کعبهٔ روی به قصد منزل میراند به صد شتاب محمل از حی ثقیف نازنینی خورشید رخی قمر جبینی در خاتم مهتریش انگشت سردار قبیله پشت...
-
لیلی ومجنون " جامی " بخش سیزدهم
پنجشنبه 26 بهمنماه سال 1391 14:18
وصف تابستان و به سفر حج رفتن لیلی و همراه شدن مجنون با قافلهٔ وی سیاح حدود این ولایت نظام عقود این حکایت زین قصه روایت اینچنین کرد کن خاک نشیمن زمین گرد چون ماند زطوف کوی لیلی وز گامزدن به سوی لیلی آشفته و بیقرار میگشت شوریده به هر دیار میگشت روزی که سمو نیمروزی برخاست به کوه و دشتسوزی، شد دشت زریگ و سنگ پاره...
-
لیلی ومجنون " جامی " بخش دوازدهم
دوشنبه 23 بهمنماه سال 1391 19:02
ملاقات کردن مجنون، لیلی را غیبت مردان قبیله مجنون به هزار نامرادی میگشت به گرد کوه و وادی لیلی میگفت و راه میرفت همراه سرشک و آه میرفت ناگه رمهای برآمد از راه سردار رمه شبانی آگاه گفت: «ای دل و جان من فدایت! روشن بصرم زخاک پایت! یابم زتو بوی آشنایی آخر تو کهای و از کجایی؟» گفتا که : «شبان لیلیام من پروردهٔ خوان...
-
لیلی ومجنون " جامی " بخش یازدهم
جمعه 20 بهمنماه سال 1391 12:45
رفتن پدر و اعیان قبیلهٔ مجنون به خواستگاری لیلی مشاطهٔ این عروس طناز مشاطگی اینچنین کند ساز کان پی سپر سپاه اندوه در سیل بلا فتاده چون کوه، چون ماند برون زکوی لیلی جانی پر از آرزوی لیلی شد حیلهگر و وسیلهاندیش زد گام سوی قبیلهٔ خویش زاعیان قبیله جست یک تن چون جان زفروغ عقل روشن گفت : «این به توام امید یاری! دارم به...
-
لیلی ومجنون " جامی " بخش دهم
پنجشنبه 19 بهمنماه سال 1391 12:02
شکایت بردن پدرلیلی از مجنون پیش خلیفه چون مانع دل رمیده مجنون از صحبت آن نگار موزون یعنی پدر بزرگوارش آن در همه فن بزرگ کارش برخاست به مقتضای سوگند محمل به در خلیفه افکند، بر خواند به رسم دادخواهی افسانهٔ خویش را کماهی کز «عامریان» ستیزهخویی در بیت و غزل بدیهه گویی، از قاعدهٔ ادب فتاده خود را «مجنون» لقب نهاده،...
-
لیلی ومجنون " جامی " بخش 9
پنجشنبه 12 بهمنماه سال 1391 18:47
سیاست کردن پدر لیلی وی را به خاطر دیدار مجنون مجنون چو به حکم آن دلافروز محروم شد از زیارت روز شبها به لباس شبروانه گشتی به ره طلب روانه منزل به دیار یار کردی و آنجا همه شب قرار کردی گفتی ز فراق روز با او صد قصهٔ سینه سوز با او یک شب به هم آن دو پاکدامان در کشور عشق نیکنامان بودند نشسته هر دو تنها انداخته در میان...
-
لیلی و مجنون " جامی " بخش 8
یکشنبه 8 بهمنماه سال 1391 18:14
با خبر شدن قبیلهٔ لیلی از عشق او و مجنون و منع وی از دیدن یکدیگر خوش نغمه مغنی حجازی این نغمه زند به پرده سازی چون یک چندی بر این برآمد صد بار دل از زمین برآمد، آن واقعه فاش شد در افواه گشتند کسان لیلی آگاه در گفتن این فسانهٔ راز نمام زبان کشید و غماز مشروح شد این حدیث درهم بامادر لیلی و پدر هم یک شب ز کمال مهربانی...
-
لیلی ومجنون "جامی " بخش ۷ - بدگویی کردن غمازان نزد لیلی از مجنون
جمعه 6 بهمنماه سال 1391 19:48
کی پردهٔ عاشقی شود ساز بیزخمهٔ عیب جوی و غماز؟ غماز به لیلی این خبر برد کز عشق تو قیس را دل افسرد خاطر به هوای دیگری داد باشد به لقای دیگری شاد آمد پدر و گرفت دستش با دختر عم نکاح بستاش تو نیز نظر از او فروبند! یاری بگزین و دل در او بند! با اهل جفا، وفا روا نیست پاداش جفا بجز جفا نیست لیلی چو شنید این حکایت کردش غم...
-
لیلی ومجنون" جامی" بخش ۶ - خبر یافتن پدر مجنون از عشق او به لیلی
چهارشنبه 27 دیماه سال 1391 22:25
مسکین پدرش خبر چو زآن یافت چون باد به سوی او عنان تافت مهر پدری ز دل زدش جوش وز مهر کشیدش اندر آغوش کای جان پدر! چه حال داری؟ رو بهر چه در وبال داری؟ امروز شنیدهام که جایی دادی دل خود به دلربایی در خطهٔ این خط مجازی نیکو هنریست عشقبازی، لیکن همه کس به آن سزا نیست هر منظر خوب، دلگشا نیست لیلی که به چشم تو عزیزست،...
-
لیلی ومجنون "جامی" بخش 5 - عهدوفابستن لیلی باقیس
چهارشنبه 20 دیماه سال 1391 17:03
سر فتنهٔ نیکوان آفاق چون ابروی خود به نیکویی طاق یعنی لیلی نگار موزون آن چون قیساش هزار مجنون چون دید که قیس حقشناس است عشقش به در از حد و قیاس است، در نقد وفاش هیچ شک نیست محتاج گواهی محک نیست، چون روز دگر به سویش آمد جانی پر از آرزویش آمد، خواهان رضای او به صد جهد گفتاش پی استواری عهد: «سوگند به ذات ایزد پاک...
-
لیلی ومجنون "جامی" - بخش ۴ - در بوتهٔ امتحان گداختن لیلی، قیس را
یکشنبه 17 دیماه سال 1391 10:26
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA عنوانکش این صحیفهٔ درد در طی صحیفه این رقم کرد کز قیس رمیده دل چو لیلی دریافت به سوی خویش میلی میخواست که غور آن بداند تا بهره به قدر آن رساند روزی ... قیس هنری درآمد از راه رویی زغبار راه پر گرد جانی زفراق یار پر درد بوسید زمین و مرحبا گفت بر لیلی و خیل او دعا گفت لیلی...
-
لیلی ومجنون "جامی" بخش ۳-شتافتن قیس به دیدن لیلی در فردای آن روز
یکشنبه 17 دیماه سال 1391 10:20
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA چون عیسی صبح، دم برآورد وز زرد قصب، علم برآورد قیس از دم اژدهای شب رست وز آه و نفیر دم فروبست بر ناقهٔ رهنورد دم زد واندر ره بیخودی قدم زد میراند نشید شوق خوانان تاساحت خیمهگاه جانان در سایهٔ خیمه چون نه ره داشت از دور زمام خود نگه داشت نادیده زخیمگی نشانی میگفت به...
-
لیلی ومجنون " جامی " - بخش دوم آشنایی قیس ولیلی
جمعه 8 دیماه سال 1391 20:30
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA تاریخ نویس عشقبازان شیرین رقم سخن ترازان از سرور عاشقان چو دم زد بر لوح بیان چنین رقم زد کز «عامریان» بلند قدری بر صدر شرف خجسته بدری مقبول عرب به کارسازی محبوب عجم به دلنوازی از مال و منال بودش اسباب افزون ز عمارت گل و آب چون خیمه درین بساط غبرا می بو د مقیم کوه و...
-
لیلی ومجنون " جامی " - بخش اول سرآغاز
جمعه 8 دیماه سال 1391 20:09
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA ای خاک تو تاج سربلندان ! مجنون تو عقل هوشمندان ! خورشید زتوست روشنی گیر بیروشنی تو چشمهٔ قیر در راه تو عقل فکرتاندیش صد سال اگر قدم نهد پیش، نا آمده از تو رهنمایی دورست که ره برد به جایی جز تو همه سرفکندهٔ تو هر نیست چو هست بندهٔ تو تسکین ده درد بیقراران مرهم نه داغ دل...
-
شعرزیباوخواندنی
دوشنبه 4 دیماه سال 1391 21:01
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA شبا وقتی که بیداری .. خدا هم با تو بیداره تا وقتی که نخوابی تو .. ازت چتش ور نمیداره خدا میبینه حالت رو .. خدا میدونه حست رو از اون بالا میاد پایین .. خدا میگیره دسِت رو خدا میدونه تو قلبت .. چه اندازه تو غم داری خدا میدونه تو دنیا .. چه چیزی رو تو کم داری خدا نزدیک قلب...
-
شعرزیباوخواندنی
دوشنبه 4 دیماه سال 1391 20:59
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA *شب ها که بی تو پلک غزل بسته می شود* *از لحظه های بی تو دلم خسته می شود* *باور نمی کند دل مغرور و ساکتم* *هر لحظه بیشتر به تو وابسته می شود*
-
شعرزیباوخواندنی
دوشنبه 4 دیماه سال 1391 20:57
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA *از من آزرده مشو* *میرم از خانه ی تو* *قبل رفتن تو بدان* *عاشق و بی تقصیرم* *تو اگر خسته ای از دست دلم حرفی نیست* *امر کن تا که بمیرم به خدا می میرم*
-
شعرزیباوخواندنی
دوشنبه 4 دیماه سال 1391 20:56
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA ترسم این است که پاییز تو یادم برود حس اشعار دل انگیز تو یادم برود ترسم این است که بارانی چشمت نشوم لذت چشم غزل خیز تو یادم برود بی شک آرامش مرگ است درونم،وقتی حس از حادثه لبریز تو یادم برود من به تقویم خدایان زمان شک دارم ترسم این است که پاییز تو یادم برود با غزلها ت بیا چون...
-
نرم افزارهای دیوان حافظ،رباعیات خیام و شاهنامه فردوسی برای رایانه
یکشنبه 5 آذرماه سال 1391 13:58
دیوان حافظ رباعیات خیام شاهنامه فردوسی
-
شعرزیباوخواندنی " 'گفتم.........گفتا........."
یکشنبه 5 آذرماه سال 1391 13:30
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA گفتم به دام اسیرم گفتا که دانه با من گفتم که آشیان کوگفت آشیانه با من گفتم که بی بهرام شوق ترانه ام نیست گفتا بیا به گلشن شور ترانه با من گفتم بهانه یی نیست تا پر زنم به سویت گفتا تو بال بگشا راه بهانه با من گفتم به فصل پیری در من گلی نرید گفتا که من جوانم فکر جوانه با من...
-
شعرزیباوخواندنی " 'گفتم.........گفتا........."
یکشنبه 5 آذرماه سال 1391 13:27
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA گفتم به دل سلامی از جان به دوست دادن گفتا خوشـــــا جوابی از لعل او شـــــنیدن گفتم گذر زکویش مارا ســـــــعادت آرد گفتا کرم ز ایــــشان خواهد به ما رســـــیدن گفتم ستم فراوان از هر طرف بیــــــامد گفتا که درد وغمها بایـد بـــسی کشــــــیدن گفتم ز هجر جانان از درد وغــم خمیدم...
-
شعرزیباوخواندنی " 'گفتم.........گفتا........."
یکشنبه 5 آذرماه سال 1391 13:24
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA گفتم : چه باید دیده را؟ گفتا که دیدن گفتم : چه شاید بهر دل ؟ گفتا تپیدن گفتم :چگونه عاشقان را می شناسی ؟ گفتا : از نگاه مات ورنگ از رخ پریدن! گفتم که : من گلچینم ای سر تا به پا گل! گفتا : بمان در پای گل تا وقت چیدن ! گفتم : چه باشد بوسه گاه زندگی بخش ! گفتا : که چال گونه وقت...
-
شعرزیباوخواندنی " 'گفتی.........گفتم........."
یکشنبه 5 آذرماه سال 1391 12:45
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA گفتی که می بوسم تو را ، گفتم تمنا می کنم گفتی اگر بیند کسی ، گفتم که حاشا می کنم گفتی ز بخت بد اگر ناگه رقیب آید ز در گفتم که با افسون گری او را ز سر وا می کنم گفتی که تلخی های می، گر ناگوار افتد مرا گفتم که با نوش لبم آن را گوارا می کنم گفتی چه می بینی بگو، در چشم چون آیینه...
-
شعرزیباوخواندنی " 'گفتم.........گفت........."
یکشنبه 5 آذرماه سال 1391 12:43
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA گفتم خدایاازهمه دلگیرم گفت حتی من گفتم نگران روزیم گفت ان با من گفتم خیلی تنهایم گفت تنهاترازمن گفتم درون قلبم خالیست گفت پرش کن ازعشق من گفتم دست نیاز دارم گفت بگیردست من گفتم ازتو خیلی دورم گفت من ازتونه گفتم اخر چگونه ارام گیرم گفت با یادمن گفت م با این همه مشکل چه کنم گفت...